کد مطلب:316744 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162

اذن میدان ابوالفضل از امام حسین
بعد از آن كه همه ی بنی هاشم در روز عاشورا به درجه ی رفیع شهادت نایل آمدند، حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام آمد و با ادب و احترام عرض كرد: آقا جان! مولای من! سیدی! اجازه بده به میدان بروم و جانم را فدایت كنم. [1] تا این جمله را گفت، بغض امام تركید و شروع كردند به گریه كردن (با صدای بلند گریه كرد) [2] و فرمود: عباسم! تو علمدار منی، تو میر و سالار منی، تو امید و پشت و پناه منی، تو امید خیمه های منی، «بنفسی انت، انت صاحب لوائی» [3] عرض كرد: آقا جان! سینه ام تنگی می كند. [4] حضرت فرمود: حال كه عازم سفر هستی، پس برای این كودكان كمی آب بیاور.

ابوالفضل به طرف مردم كوفه رفت و آن ها را پند و موعظه داد و از عذاب خداوند ترسانید؛ ولی موعظه های او در آن ها اثر نكرد، سپس فریاد زد: ای پسر سعد! این حسین: پسر دختر پیغمبر خدا است كه یارانش را كشتید و زنان و فرزندانش را تشنه گذاشتید، آنان را سیراب كنید كه دلشان از تشنگی می سوزد. [5] .

ابوالفضل العباس علیه السلام برگشت و جریان را گفت، از صدای كودكان كه از شدت عطش ناله می كردند و می گفتند: «العطش العطش،» [6] دلش آرام نگرفت، غیرت هاشمی اش به جوش آمد و مشك



[ صفحه 157]



را به دست گرفت، سوار اسب شد و به طرف شریعه حركت كرد. چهار هزار نفر به طرف او تیراندازی كردند و او از آن ها نترسید و حملات آن ها را دفع كرد و پرچم را هم چنان بالای سرش نگاه داشت. مردم نمی دانستند كه عباس چگونه مانند پدرش جنگ می كند و صف ها را درهم می شكند. حضرت عباس خود را به كنار فرات رساند و دست خود را زیر آب برد كه از آن بیاشامد؛ ولی تشنگی حسین و فرزندانش را به یاد آورد و بار دیگر آب را روی آب ریخت و گفت:



یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا كنت أن تكونی



هذا الحسین وارد المنون

و تشربین بارد المعین



تاالله ما هذا فعال دینی [7] .



سپس مشك را از آب پركرد و سوار اسب شد و به طرف خیمه ها حركت كرد. لشكریان راه را بر او بستند، او مشغول جنگ شد و گروهی را از پا درآورد و بار دیگر راه را در پیش گرفت.

«زید بن رقاء جهنی» پشت درختی كمین كرده بود و «حكیم بن طفیل سبنی» هم با او همراهی می كرد، در این هنگام كه وی به طرف خیام حركت می كرد ناگهان زید، شمشیر بر دست او زد و دستش قطع شد و فرمود:



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین





[ صفحه 158]



حضرت ابوالفضل علیه السلام به قطع شدن دست راستش توجهی نكرد و قصدش این بود كه هر چه زودتر آب را به بچه ها برساند؛ اما «حكیم بن طفیل» از پشت درخت بیرون آمد و با شمشیر خود دست چپش را نیز قطع كرد. [8] در این هنگام مردم از اطراف تیربارانش كردند. ناگهان تیری به مشك آب اصابت كرد، [9] آب هم بر زمین ریخت و تیری هم به سینه اش برخورد كرد و مردی با گرزی كه در دست داشت بر فرقش كوبید و پیشانی اش را شكافت و از اسب بر زمین افتاد و برادرش را به فریاد طلبید. امام حسین علیه السلام خود را به بالین برادر رسانید. آری، حسین خود را نزد عباس رسانید و قربانی مقدس خود را در خاك و خون آغشته دید. تیرها بر بدن شریفش وارد شده، دیگر نه دستی دارد كه با آن شمشیر زند و نه زبانی كه رجز بخواند و نه چشمی كه با آن بنگرد و مغزش نیز روی زمین پاشیده شده است. امام حسین علیه السلام بعد از شهادت برادرش عباس علیه السلام، نیرو و توان خود را از دست داد، به گونه ای كه خودش این موضوع را روشن كرده است، آن جا كه فرمود: «هم اكنون كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد.»



[ صفحه 159]




[1] منتهي الامال، ج 1، ص 706.

[2] همان.

[3] همان.

[4] سوگنامه عاشورا، ص 251.

[5] چهره ي خونين حسين عليه السلام، ص 326.

[6] تظلم الزهرا، ص 198.

[7] چهره ي خونين حسين عليه السلام، ص 327.

[8] همان، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 221.

[9] همان، به نقل از رياض المصائب، ص 315.